تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
از بد حادثه فارغ ننشستم ای دوست
همچو شمعم زدل سوخته در آتش وآب
جان چو در رشته سودای توبستم ای
دوست
هست دیدار تو گر در گرو نقد حیات
به ولای تو که جان بر سر دستم ای دوست
همچو گل جامه به بوی تو به تن چاک زنم
چو ازین دامگه حادثه رستم ای دوست
«جذبه»ای تا زکرم؛فیض تو در کارم کرد
با تو پیوستن واز غیر گسستم ای دوست
نظرات شما عزیزان: